دل مجنون!
این آلبومیه که الان در حال گوش دادنشم! نمیدونم باید از چی بنویسم و از کی، فقط همینجور این ورد رو باز کردم و دارم میتایپم! چقدر بد که آدم هیچی برای نوشتن نداشته باشه، راستش مینویسم، اما همیشه تصمیم میگرم فقط و فقط برای خودم نگهش دارم! همین، همین و همین! بذارید براتون نقل کنم از یکی از روزهای خودم! البته نه همش بلکه فقط چند ساعتیش رو!
می شینم پای کامپیوتر، شروع میکنم به نوشتن، چند خطی مینویسم بعدش منصرف میشم، اما ورد رو نمیبندم، میرم سراغ سازم، 10 دقیقه میگیرم دستم، حس میکنم با یه موجود سرکش در جنگم، بعد میزنمش اما اونقدر بد درمیاد، که نگو و نپرس دوباره میذارمش گوشه اتاق، زیرچشمی نگاش میکنم، عینهو یه شیر درتده میمونه، برای آرامش به موسیقی گوش میدم، موسیقی اصیل ایرانی، هر از گاهی هم راک! اما حس خوبی بهم دست نمیده، گوشیم رو برمی دارم و اس میزنم، یا نمیرسه یا جوابی نمیاد، خسته درمونده دوباره میام پای این کامپیونر ابله میشینم، از اول متن رو می خونم، ادامش میدم، مینویسم تا خالی بشم، اما آخرش همش رو پاک میکنم، اون وقت دوباره این بغض در گلوم، که نمی دونم چرا نمیترکه، به سرفم میندازه، چشمام سرخ میشه، اما اشکم نمیاد، دلم می خواد که زودتر خاموشی بشه و من بخوابم، خاموشی میشه، گریه میکنم، بعدشم میخوابم، خیلی خوابم سنگین میشه، صبح به سختی پا میشم، وقتی هم که پا شدم، دوباره خسته تر از قبل، صبحانه می خورم، لباس می پوشم و می رم دانشگاه....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر