الان اطرافم فقط صدا می شنوم، انواع و اقسام. آدم هایی که با هم حرف می زنند، از همه چیز، همه چیز. درس، زندگی، شوخی، خنده، همسر و ... صدای های مختلف، دختر و پسر. مهم نیست اصلا، چون این مهمه که صدایی که من می شنوم سکوتِ، سکوت مطلق. گاهی هم صدای باد میاد. بادی که نه نسیمِ و نه طوفان. گاهی هم صدای موج میاد. الان به قیافه ی دوستانم نگاه می کنم. همشون شاد هستند، خوشحال و سر حال. چهره های در هم کشیده هم هست. خنده های گوشه لب دوستانم مثلِ یک ...، بی خیال حالا کارم به جایی رسیده که دارم از چهره ی دیگران می نویسم به جای اینکه از... بنویسم. دارم به دورو برم نگاه می کنم. امروز آدم ها رو متفاوت می بینم. دیگه واسم همون آدمای قبلی نیستن. امروز به نظرم شادتر میرسن. و خواب آلودتر و بدهن تر و مسخره ترو تنهاترو حراف تر و خصوصی تر و شوخ تر و پرتکاپو تر و و عبوس تر. امروز دوباره شکه شدم!!! بی خیال.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر